مولای من سلام
نظام هستی، حساب دارد، کتاب دارد، مربی داریم، رب داریم؛ باری به هرجهت که نیستیم؛ راه آنی است که رب العالمین مقرر فرماید. هرکس را از مسیری میرسانند. یکی با درس و کتاب، یکی با جذبه و شوق، یکی با بلا و صبر بر آن، یکی را با همه یا چندتا از این و آن. چه دانیم که او کدام مسیر را برای تربیت مقدر کرده است. عرصه، عرصه ادا و اطوار نیست. با ادای ِ اولیای خدا، ولی نمی شویم!وادی، وادی ِتسلیم است. وادی پسندُم هرچه رو جانون پسنده.
آقای ِجانم
از سی و یک سالگی مشغول نوشتن این جمعهها هستم، به پایان سی و هفت سالگی چندماهی باقی است و می دانم اگر همت و جدیت و توکل نباشد، عمر تمام میشود و توشه ام می شود یک مشت حرف بی عمل و حسرت جا مانده در قلب. می فرمایند که وقت خودت را تمام شده بدان که اکنون در برزخی، دنیا گذشته است و تا قیامت چیزی باقی نمانده؛ نمیخواهی کاری کنی؟
حضرت جان
جمعه سیصد و بیست و چهارم، شامگاه شهادت حضرت مادر است و مقارن با مشق سیصد و بیست و چهارم. شما را به حرمت مادر نظری و مددی فرمایید که زوائد را از زندگی ام حذف کنم. زوائد خفهام کرده. چیزهایی که روان را مستهلک می کند اما راه بسته ای را روان نمی کند. شاید به قدرش اگر اکتفا شود خیر باشد اما نگهداشتن قدر، خودش کار سختی است. امشب عزیزی فرمود، فکری به حال این بازی ها کن! گفتم کدام بازی ها، گفت همین کانال و ایسنتاگرام و پیام و پسغام ها. راست میگوید آقا، بازی است . بازی! بازی .
جناب ِپناه
شیطان از شیطنت خود کوتاه نمیآید. شیطان، بنده ای نیست که از قسمش بگذرد. او در راه خود تمام است و وسوسه هایش می بارد. شیطان، شیطنتش را تزئین می کند، دنیا را تزئین می کند، غفلت را توجیه میکند و آنطور جلوه می دهد که گویی راهی جز بیراهه نیست. یا به سنگر بندگی پناه می بریم یا او ما را خواهد بلعید
یا ابانا .
طاعت و بندگی، بار ما نیست بلکه امان ماست. ما بندگی را به دوش نمیکشیم بلکه شانههایمان را با بندگی سبک میکنیم. سوتفاهم است که می پنداریم بندگی باری است که خدا بر دوش ما گذاشته، بالعکس! بندگی یعنی بار را خدا برداشته و گفته است به من بسپار. مانند بالنی که کیسه های شن را باید به زمین بسپارد، یا میسپاریم و یا سقوط میکنیم؛ همین! آقاجانم، مرا به بریدن از وزنه های تعلق و غفلت مدد فرمایید پیش از آنکه سقوط کنم
درباره این سایت